شاهزاده کوچولوی ما رایان

خاطرات ما با رایان


عاشقانه این روزها داره میگذره

عاشق این روزهاییم روزهایی که یه شاهزاده کوچولویی داریم که هر روز یه کار جدید میکنه , همش در حال سوپرایز هستیم و انقدر ذوق میکنیم که قلبمون نمیتونه این همه هیجان و شادی رو تو خودش جا کنه , خدا رو شکر میکنم به خاطره این روزها

این ماه بابا رضا 5 تا از دوستان قدیمی رو بعد از 7 سال ملاقات کرد

یکی از این دوستان یه دختری نازی به اسم پانته آ داره که وقتی اومدن خونمون رایان خیلی دوستش داشت و ساعتها با هم بازی کردن انقدر لذت بخش بود اون مهمونی که دوست دارم هر روز مهمون ما باشن

ولی متاسفانه آمل زندگی میکنن و ما گاهی میتونیم همدیگرو ببینیم

رایان عاشقه بچه های بزرگتر از خودشه و ما در به در دنبال خانواده ای هستیم که هم خودمون از تنهایی در بیایم هم یه بچه ای داشته باشن تو همین سن و سال تا رایان هم از تنهایی در بیاد البته اینم بگم که دو تا از دوستانمون پسر بچه ی 6 7 ساله دارن ولی بچه هاشون خیلی حوصله بازی ندارن و بیشتر دوست دارن بازیهای کامپیوتری انجام بدهن

یکی از سرگرمیهایی که این روزها رایان حسابی باهاش بازی میکنه کارتن سرویس قابلمه ای که مامانم به مناسبت سالگرد عروسی به من هدیه داده بود بیشتر از خود سرویسها کارتنش ارزش داره چون رایان روزی 2 بار حداقال 1 ساعت باهاشون بازی میکنه

همه رو در میاره و دوباره مرتب جای خودشون میزاره روشون راه میره یا روشون میشینه یا جا به جاشون میکنه

وقتی چند تا وسیله بهش میدهم تا بازی کنه وقتی با دقت نگاه میکنم میبینم چقدر بچه ها خلاقیت دارن و چه خوب به ذهنشون میرسه که چه کارهایی میشه باهاشون کرد

اینجا اصلا خودم کمک نکردم رایان اسباب بازیهاشو مرتب کنه

ماه های پیش ماشینش رو فقط هل میداد و بوق و صدای موزیکش رو دوست داشت ولی الان دیگه استفاده های بهتری ازش میکنه توش میشینه  قان قان میکنه , ما با کنترلش راهش میبرم , تمام توپهاش رو توش جا میده و به زور خودش هم میشینه و با کنترلش کلی جلو و عقب میبره ماشین رو و . ..........

یکی از شیرینترین کارهایی که میکنه اینه که وقتی توی ماشینش آب ریخته باشه( توسط خودش البته ) دستمال میاره و پاکش میکنه

وقتی اولین بار با اشاره نشونم داد و گفت د ( با کسره بخونین ) گفتم برو دستمال بیار و پاکش کن با کمال تعجب دیدم با اون قد کوچولوش تند تند رفت تو آشپزخونه و از توی کشو یه دستمال آورد و توی ماشین رو پاک کرد انقدر ذوق کردیم و بوسه بارونش کردیم 100 بار این کار و تکرار کرد

دمپایی و کفش ما رو میپوشه کلی باهاشون راه میره و احساس غرور میکنه

بیشتر از هر وقت دیگه ای کتاب رو دوست داره کتاب یا مجله رو میاره من براش توپ و ماشین و هر چیزی که براش جالبه و نشون میدهم و براش قصه تعریف میکنم بعد از چند روز اگه جایی رو که قبلا براش توضیح دادم فراموش کنم دستم رو روی همون شکل میزاره که تکرار کنم اینجاست که ایمان میارم به این جمله که تو این سن در هر ثانیه 20 تا 30 هزار میلیون سلول مغزی در حال از بین رفتنه ( تو همین حدودها  )

بادکنک نشون میده تا براش بادکنک باد کنم

توسط کتاب خوندن بیشتر اعضای بدن رو یاد گرفته و با اشاره نشون میده

این روزها خیلی شیرینه چون شاهزاده کوچولوی ما خودش رو سرگرم میکنه و دیگه میتونیم یه فیلم رو با خیالی راحت ببینیم و آرامشی داریم

فقط وقتی کسی میاد خونمون تا 1ساعت باید کنار من باشه تا خو بگیره البته اگه مهمون مهربون و خوش اخلاق باشه و افتخار بده یه شوته بزنه رایان سریع باهاش دوست میشه

عاشقه هندونه است و هر روز یه پیش دستی با چنگال و دست میخوره

, پارسال به خاطره کوچولویی رایان هیچ مسافرتی نرفتیم البته فکر کنم اشتباه میکردیم خیلیها رفتند و بچه هاشون هم مریض نشدن فقط شاید مراقبت بیشتری لازم می بود به هر حال امسال داریم تلافی پارسال رو در میاریم و تا آخر سال برنامه مسافرت داریم

روز قبل از رفتن به شمال به اتفاق مامان و بابای رضا به حرم عبدالعظیم رفتیم متاسفانه خیلی مراقبت نکردیم و اجازه دادیم رایان تو حیاط توپ بازی کنه فرداش وقتی میخواستیم بریم دیدیم رایان تب داره و مطمئن بودیم ویروسی شده , با اینکه تب داشت اصا غر نمیزد و فقط شیطنت نمیکرد و آروم آروم بود فردای اون روز که تو شمال بودیم تبش قطع شد خدا رو شکر .

عکس العمل رایان وقتی دریا رو دید اول اینکه به شدت از شن بدش اومد و وقتی شن روی پاهاش یا دستاش  میخورد گریه میکرد که بشوریمش از موج دریا هم زیاد خوشش نیومد , اوردمش کنار ساحل و باهاش شن بازی کردیم و کم کم از شن خوشش اومد


بعدش مامانم رایان رو برد کنار دریا و باهاش بازی کرد دیگه رایان از آب خوشش اومده بود و ول نمیکرد انقدر بازی کرد که همه لباسهاش خیس شد هوا هم خیلی خوب بود همش بارون میزد و حسابی خنک شده بود و دیگه نگران گرما و آفتاب نبودیم


یکی از بهترین خصوصیات رایان اینه که به هیچی دست نمیزنه تا بهش اجازه بدیم یا بگیم بردار عزیزم

مثلا وقتی توپش میوفته تو باغچه منتظر میمونه تا من بهش بگم بره برش داره

راستی موهای رایان که بلند شد پشتش فر شد ولی قسمت جلو لخت بود دلم میخواست میزاشتم موهاش بلند میشد ولی بابا رضا دوست نداشت موهاشو کوتاه کردیم اولش اصلا خوب نبود قیافش کاملا عوض شده بود یکمی بزرگتر هم شده بود الان که موهاش یکمی بلندتر شده خیلی بهتره

واقعا وجود بچه همه رو شاد میکنه خانواده خودم و رضا خیلی خیلی شاد شدن و کلی عاشق پسرک ما هستن ما هم که براش میمیریم

 

 

 



 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:2 توسط مامان و بابای رایان|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت