شاهزاده کوچولوی ما رایان

خاطرات ما با رایان


بعضی کلمات رو درست میگه ولی بعضی هاش به مترجم نیاز داره


مامان , مامانی

بابا , بابات , بابائی

رایان اسمت چیه ؟ نانا

مامان بز = مامان بزرگ

بابا بز = بابابزرگ

آب

دوما = تخم مرغ

آره

بله

نه

باشی = باشه

بیشین = بشین

پاشو

پوش = بپوشون

شش = سس

پوس = پوست بکن

تود = توپ

حشی = قصه حسنی

انگول = قصه شنگول و منگول و حبه انگور

آب لومو = آبلیمو

ناگنی = نارنگی

انال = انار

آلو آلو = آلبالو

مشین = ماشین

بده = بده با کسره

بده = بده با فتحه

بلبلا = پرتقال

جوجو

بیز = میز

ابور = ابرو

چیش = چشم

پتو

آله = خاله

دائی

عمو

الو

دس = دست

پا

بی بی = پی پی

سیا = سیا ساکتی

بیا

برو

لا لا

آبی

سبس = سبز

چائی با یه حالتی میگه نمیشه نوشت

شوکله = شوکولات

از این

از اون

اینو  اونو

به به

هیس

آسسا = واستا

باسی = بازی

دالی

آپوشیو = موتور

بازی

دوما = تخم مرغ

گیتار رو میگیره دستش و آواز میخونه

خیلی چیزها رو بهش بگیم بگو میگه ولی اینها رو زیاد استفاده میکنه و هنوز 2 کلمه ای یا جمله نگفته

دیگه یادم نیست


نوشته شده در جمعه 30 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:46 توسط مامان و بابای رایان|


به لطف عکسها و فیلمهایی که گرفتم میتونم بنویسم 2 ماه پیش رایان چه کارهایی میکرده اینم خوبی تکنولوژی دوربین دیجیتال

علاقه خاصی به پوشیدن کفشها و لباسهای ما نشون میداد تازه صاحب نظر هم شده و نظر میده که این  و پوش یعنی این رو بپوش .

راستی همش یادم میرفت از دایره لغات رایان بگم پیشرفت عالی داشته و تقریبا سعی میکنه بیشتر کلمات رو غلط غلوط بگه . خیلی خیلی شیرینه دلم میخوادددددد طول بکشه تا خوب صحبت کنه غلط غلوط حرف زدن بچه ها هم عالمی داره بسیار شیرین . به پس اختصاص میدهم به دایره لغت رایان بی حرف پیش

راستی اینم بگم حوصله مادری من هم پیشرفت عالی داشته

واقعا برای رایان وقت میزارم وقتی میگه مامان هر کاری داشته باشم میزارم کنار و با جون و دل به حرفش گوش میدهم خودم از حوصله ای که پیدا کردم تعجب میکنم واقعیت اینه که خیلی یه مادر بچه اش رو دوست داره و من هم مثه همیشه که تو هر کاری افراط میکنم مادری هم مستثنا نیست .

یکی یکی عکسها رو مرور میکنم تا ببینم چی گذشته بر خانواده 3 نفری ما تو ماه آبان

بازیهای زیادی با هم میکنیم یکیش اینه که راکت بدمینتون رو روی بادکنک ها میزنیم و از این ور خونه با اون ور خونه میریم البته با خود توپ بدمینتون رو بازی میکنیم کلا با راکتش بازیهای زیادی میکنیم لولش با هم بعدش خودش تنهایی بازی میکنه .

یکی از بزرگترین سرگرمیهاش اینه که روی میز کامپیوتر بشینه و با وسایل روی میز بازی کنه و هر از گاهی با مشت یه شکلی از روی مانیتور رو نشون بده

 

صبحها که از خواب بیدار میشیم تا 2 ساعت رختخوابها روی زمین میمونه تا رایان با ماشینش از روش رفت و آمد کنه

البته دیگه خبری از رختخواب نیست انقدر کمر بابا رضا درد گرفت از روی زمین خوابیدن که مجبور شدیم روی تخت بخوابیم از اونجایی که رایان حسابی غلط میخوره تختشش رو جمع کردیم و جای خوابش رو روی زمین پایین تخت انداختیم اولین شب تا صبح خوابم نبرد همش نگران بودم که پسرک بیدار بشه و ببینه من کنارش نیستم بترسه فردا شبش براش توضیح دادم که ما روی تخت میخوابیم و اون روی زمین از اون شب معمولا شبها دیگه بیدار نمیشه برای شیر مگر اینکه تشنش باشه بیدار میشه آب میخوره من هم کنارش دراز میکشم تا بخوابه

ولی هنوز دوست دارم تو بغل خودم بخوابه دلم تنگ میشه چقدر جدایی سخته .

به اتفاق مامان بزرگ و خاله به کاخ موزه گلستان رفتیم و خیلی خوش گذشت گفتم که رایان عاشقه خالشه و وقتی خالش باشه دیگه کسی رو نمیشناسه تو همین ماه بهش آله میگه خواهرم انقدر ذوق کرد که کاری کرد 10 بار پشت هم بگه آله

 

یه روز بعد از صبحانه طبق معمول تو نینی سایت بودم که نیم ساعتی صدایی از رایان نمیومد با سه چرخه اش روی رختخوابها بازی میکرد ولی دیگه برام عجیب شد که چطور صداش در نمیاد که رفتم دیدم به بههههههه آقا پنیر خامه ای رو برداشته و به زور به آقای سه چرخه خورونده کلی خندم گرفته بود تازه بهش میگفتم مامان سه چرخه رو تمیز کنم میگفت نههههههههههه

علاقه اش به توپ  و بادکنک هر روز بیشتر میشه کلی هم بازیهای توپی داریم . میگه مامان بالا بالا

وقتی بعد از بازی بدو بدو خسته میشه دراز میکشه رو زمین و میگه مامان درد

وقتی آشغال رو زمین میریزه تند تند میره جارو رو میاره و میگه دارو دارو بعدش هم سعی میکنه جارو کنه بچم عینه باباش حساسه

شبها براش قصه تعریف میکنم هر شب به عشقه قصه گفتن 1 ساعت زودتر میریم به رختخواب وقتی برای اولین بار گفتم رایان برات قصه بگم گفت آره حشی از ذوق مردم

براش قصه حسنی و توپ و شنگول رو میگم به این قصه ها میگه حشی , تود و انگول منظورش حبه انگوره

گاهی 10 بار میگه حشی و فقط باید حشی رو براش تعریف کنم  

یه روز مهمون داشتیم از صبح به رایان گفتم که شب ایلیا میاد خیلی ذوق نشون داد وقتی اومدن خونمون ایلیا خواب بود تا اینکه 1 ساعت قبل از رفتنشون بیدار شد .

رایان خیلی دوسش داشت ولی اجازه نمیداد به اسباب بازیهاش دست بزنه کلا نمیزاره کسی به وسایل کسه دیگه دست بزنه به پهنای صورت اشک میریخت که نه دست نزن . با کلی ترفند با هر دوشون بازی کردم کم کم داشتن یاد میگرفتن با هم بازی کنن که گرسنشون شد رایان همه حرکات ایلیا رو تقلید میکرد و اونجا بود که فهمیدم 2 تا بچه اینطوری داشتن چقدررررررررررر سخته .

وقتی که رفتن همش گریه میکرد و به در اشاره که برگردن چرا رفتن .

دنیای قشنگی دارن بچه ها وقتی ما بزرگترها هم قاطی این دنیا میشیم احساس خوبیه انشالله همه تجربه اش کنن .

خلاصه که روزهای خوبی بود خدا رو شکر .دیگه برم بخوابم .



نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت 3:7 توسط مامان و بابای رایان|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت