شاهزاده کوچولوی ما رایان

خاطرات ما با رایان


واقعا مادر بودن شیرینترین حس دنیاست و فقط وقتی مادر بشی میتونی این حس رو کاملا لمس کنی روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم به خاطره وجود شاهزاده کوچولومون

وقتی دلم برای میکی تنگ میشه خودمو توی رایان غرق میکنم .

هنوز درک کامل از احساسات رو نداره و بیشتر کارهاش از روی تقلیده ولی همونم خیلی خیلی شیرینه

وقتی بهش میگم مامان رو ببوس خستگیم در بره یه بار سمت راست یه بار سمت چپ یه بار هم لبم رو میبوسه اونم محکم و با صدا بعد دوباره میگم دوباره دوباره اگه هزار بار هم بوس کنه سیر نمیشم هر چند 2 3 بار بیشتر این کار و نمیکنه

فکر کردیم تو این گرونی بریم یه سه چرخه بخریم برای رایان که دیگه ماشین شارژی رو هی نکوبه به در و دیوار بعدا بتونه استفاده کنه ولی فعلا با هر دوش بازی میکنه و هر دوش رو میکوبه به در و دیوار

گاهی با یه وسیله کوچیک 1 ساعت سرگرم میشه دقت که میکنم میبینم چه خوب از فکرش استفاده میکنه و بازی میکنه

مثلا پوست نارنگی که توی ظرف بود رو بر میداشت میزاشت تو سه چرخه و میشست روش اگه یه دونه اش میوفتاد یه نچی میگفت برش میداشت بعد همه رو توی فنجونها تقسیم میکرد و ..............

وقتی چیزی از دستش بیوفته یا کاری بخواد بکنه که نمیشه میگه نچ   خیلی هم زیاد میگه روزی 10 هزار بار مثه باباش

یه چند روزی حسابی کلافه بود و غر میزد معلوم بود بوی نیش زدن دندون جدید میومد که یکی دیگه از دندونای نیشش هم جوانه زد و راحت شدیم 14 تا دندون داره پسرک ما

وقت عکس گرفتن ژست میگیره و متوجه میشه که باید بایسته تا ازش عکس بگیریم

دیگه شیطنت از چشاش میباره , اینجا هم معلومه

کارهایی که میکنه خیلی برام جالبه

وقتی دست میزنیم که برقصه اگه بینش تغییری در ما ببینه اعتراض میکنه مثلا اگه ایستاده باشیم یهو بشینیم میاد اصرار میکنه که همونجایی که بودی همون حالتی که داشتی باش

گاهی وقت رقصیدن میاد یه وسیله ای , بادکنکی چیزی میده دست من خودش هم برمیداره بعدش هم باید اون بادکنک یا وسلیه برقصیم


نوشته شده در دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:,ساعت 1:50 توسط مامان و بابای رایان|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت