شاهزاده کوچولوی ما رایان

خاطرات ما با رایان


آخر تابستون تصمیم داشتم رایان رو از پوشک بگیرم .

یه بار امتحانی خونه مامانم 3 بار بردم توالت و اصرار کردم, خیلی سخت نبود ولی راحت هم نبود . دفعه سوم خسته شدم واقعااااااا و گفتم ولش کن بابا تا بخواد مدرسه بره که یاد میگیره خنده

ماه مهر که شروع شد دیدم رایان خیلی خودش رو نگه میداره ( گاهی رایان رو بدون پوشک میگذاشتم راحت باشه ولی از ترسم باز زود پوشکش میکردم ) هر کسی که رایان رو میدید میگفت که کاملا آمادگی داره چرا از پوشک نمیگیریش ؟

تصمیم رو گرفتم و شرایط رو مهیا کردم . اولین کاری که از خیلی وقت پیش کرده بودم این بود که لگن براش گرفتم . یه چند روز کنجکاو بود و باهاش بازی میکرد تا بردمش تو دستشویی تا بدونه جاش اونجاست . هر بار که دستشویی بودم رایان هم میشست روی لگنش.

این شروع خوبی بود که گاهی الکی میگفت منم جیش کردم .

بعد کلی براش کتاب گرفتخ بودم که برای تشویق کردنش هدیه بدهم که انقدر خودم یکی یکی آوردم ببینم چیه یه روز همه رو آوردم با رایان صفحاتش رو ورق زدیم . یکی از کتابها آموزش توالت رفتن بود.

خرسی بشین تو لگن .

براش خوندم خیلی خوشش اومد تا دیدم استقبال کرد روزی چند بار براش خوندم فرداش از خواب که بیدار شد پوشکش رو در آوردم تا حس کردم میتونه بره دستشویی داستان خرسی رو گفتم همین شد که رایان راحت میره دستشویی و خیلی تمیز فقط توی لگنش جیش میکنه .خودش هم خالی میکنه و میشوره .

فکر میکردم قراره خونمون خیلی خیلی بو دار بشه . ولی تا به حال 1 بار اونم روی سرامیک کثیف شد . اونم خودم مقصر بودم که سرم گرم شد و به موقع  نبردمش .

شبها ولی پوشکش میکنم چون دوست ندارم از خواب بیدارش کنم .

خلاصه که حتی راحت تر از شیرگرفتن بود.

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:14 توسط مامان و بابای رایان|


20 مهر رایان یاد گرفت رکاب بزنه فقط روی سرامیک تونست بره .

انقدر برامون شیرین بود که سریع فیلمبرداری کردیم اون شب همش با بابارضا حرف این بود که چطور یه بچه انقدر لذت داره چطور میشه با یاد گرفتن یه چیز کوچیک قند تو دل پدر و مادر آب میشه.

این حس چطور خوب ما رو فرا گرفته . اینم مثه یه معجزه است .

این روزهااا رایان همه خونه رو میتونه با دوچرخه بره و خسته نشه .

دخترش رو هم میبره پارک با دوچرخه .

نوشته شده در چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:,ساعت 14:24 توسط مامان و بابای رایان|


تعداد دفعاتی که رایان یه حرفی بزنه که ما خیلی تعجب کنیم یا خیلی خوشحال بشیم یا خیلی هیجان زده بشیم انقدر زیاد شده که نمیتونم به خاطرم بسپرم و فقط از همون لحظه لذت میبرم .

دلم خواست یه چند تاش رو بنویسم تا یادم نرفته و گاهی با خودم مرور کنم که بچه چه نعمت شیرین و لذت بخشیه که سختیهای خودش رو  هم مسلما داره .

شاید خیلی از جمله ها معمولی باشه ولی فقط کسایی که بچه های هم سن من دارن میتونن بفهمن که چه حالی میشی وقتی جملات این چنین از بچه میشنوی .

یه روز داشتم شیر میخوردم چون میدونستم رایان اصلا نمیخوره بهش تعارف نکردم یهوو گفت : مامانی خیلی شیر برام خوبه میدونی ؟؟بزرگ میشم قوی میشم مسی میشم .

یه روز داشت کارتون پت و مت رو نگاه میکرد اومد بهم گفت : مامانی دوباره پت و مت رو میزاری خیلی کیف میده.

یه بار از یه کارتون کلمه دیوانه رو یاد گرفته بود داشت میخندید با ادای خودش گفت این خیلی دووله بود . من موندم که منظورش چیه بعد که توضیح داد فهمیدم باب اسفنجی این کلمه رو استفاده کرده .

یه مدته جیغ جیغو شده رایان وقتی میخواد حرفش رو به کرسی بنشونه جیغ میزنه فکر کردیم دیگه وقتشه بفهمه کار بد کردن تنبیه شدن داره . بابا رضا داشت با تلفن صحبت میکرد که شروع کرد به جیغ کشیدن اولش با آرامش باهاش حرف زدم دیدم نه داره بدتر میکنه یه دونه زدمش و بردمش تو اتاق و در رو بستم گفتم باید تنبیه بشی برو بشین رو صندلی و با من حرف نزن . گریه گریه که بزار برم پیش بابا .

خلاصه یه چند لحظه نشست و گفت بقبشید عزیزممممممم. از اون روز خیلی از این کلمه استفاده میکنه تا بهش میگم داری منو ناراحت میکنیهااااا سریع  میگه بقبشید پسر خوبی میشم .

بغلش کردم و براش تو ضیح دادم و به علت عذاب وجدان بوسه بارونش کردیم و رفتیم که ناهار بخوریم .یهو گفت :

اگه مامان و یایان کار بدی کنن کی تنبیه میکنه مامان رو منو میگی  متعجب واقعا موندم چی بگم گفتم بابا .

فکر کردم هر چی سنش بره چقدر قراره سخت بشه

حرفهایی که میزنیم باید خودمون حتما بهش عمل کنیم و خیلی مراقب بازی با کلمات باشیم .

 

یه روز بابا رضا از رایان ناراحت شد گفت من قهر میکنم میرم کوچه اصلاااا گفت : نری کوچه هااا ماشین میاد خطرناکه با مامان برو هههههههه

عروسک خرگوشش رو روی دچرخه اش گذاشته بود گفتم مامانی این کیه گفت این دخترمه دارم میبرمش گردش و مسافرت .

شاهزاده کوچولوی ما انگاز خیلی احساساتیه و خیلی حساس .

نمیدونم چرا اگه کسی بهش چیزی میگه چرا انقدر ناراحت میشه بهش بر میخوره بغض میکنه و جواب میده و بعد میزنه زیر گریه .

رفته بودیم دکتر داشت با صندلی ور میرفت آقاهه گفت دهنت رو نزنی به صندلی کثیفه انقدر ناراحت شد گریه کرددددد . نمیدونم دلیلش چیه و چیکار باید کرد .

رایان میدونه بابا رضا حساسه خیلی خوب اذیتش میکنه وقتی نیست میگه من بابا رو دوست ندارم تو رو دوست دارم هههههه

میدونه رضا به امام علی و خدا حساسه میخواد حرصش رو در بیاره میگه علی بده ؟ خدا بده ؟ ولش کن من دوستش ندارم میخوام با تفنگ بکشمش.

وقتی میخواد کاری براش بکنیم اگه ببینه انجام نمیدیم میگه من ناراحت میشم بعددیگه شما رو دوست ندارم یعنی آدم میمونه چیکار کنه اون موقع .

یه شب رایان زود خوابیده بود به رضا گفتم بیدار شد بپریم بخوابیم هااااا نباید بد عادت بشه

ساعت 3 بود فکر کنم بیدار شد ما گفتیم داریم میخوابیم هی گفت باشه خودم تنهاایی باشم کارتون ببینم .

بعد هی مترسید میگفت منو نگاه کنین ما هم میگفتیم ما خوابمون میاد باید بخوابیم .

هیچی دیگه آخرش نتونست از ترسش تنهایی بشینه اومده بود میگفت شما رو با شمشیر میکشم .. تیر میزنم شما بمیرین چرا من خوابم نمیاد هههههههههه یعنی مردیم از خنده .

یکمی خشن شده این روزهاااا شمشیر و تفنگ رو دوست داره و همه رو هم دوست داره بکشه فرقی نمیکنه کی باشه زبان درازی

حرفهایی که شیرینه زیاده این روزهاااااا خیلی خیلی خوبه نفس میکشیم .

نوشته شده در چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:,ساعت 14:2 توسط مامان و بابای رایان|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت