شاهزاده کوچولوی ما رایان

خاطرات ما با رایان


به نام خدا

بچه ها همیشه برای ما جذابیت دارن و تکراری نمیشن به نظره من دلیلش اینه که خداوند اینطور طراحی کرده تا زندگی در جریان باشه .

وقتی به روزهایی که باردار نبودم فکر میکنم میبینم که کم کم دچار وسواس زندگی شده بودم و حتی همه چیزهایی که ازشون لذت میبردم هم گاهی لذت بخش نبود و یکمی هم قاطی کرده بودم ههههه

ولی حالا حتی اطرافیانم حالشون بهتره رایان  روی اونها هم تاثیر گذاشته  خانواده رضا , خودم , فامیلها و دوستها ههههه حتی بعضیهاشون از این که رایان رو به دنیا آوردیم رسما تشکر کردن

واقعیت اینه که ماه های اول بچه ها معصومیت دارن و آدمها رو یاد پاکی میندازن و همه ما هم به صورت خدادای پاکی رو دوست داریم ماه های بعدتر هر روز تغییر میکنن و کارهایی میکنن که برامون جذابیت داره و ما رو سر ذوق میاره

خلاصه اینکه الهی که هر کسی بچه میخواد خدا بهش بده ..........آمین

این ماه هم خدا رو شکر همه چی خوب گذشت و شاهزاده کوچولوی ما کلی پیشرفت کرده

عاشق لپ تاپ شده و از علاقه دکمه هاش رو داغون کرده اول که با دستاش میکوبید و وقتی نمیزارم دست بزنه از پاهاش استفاده میکنه

30 مهر با مامانهای بهمنی نینی سایت تو پارک بانوان بودیم و خیلی خوش گذشت و واقعا هوا خوب بود انقدر که رایان 2 ساعت تموم خوابیده بود

کسرا - باران - رایان


آرتین و باران



از راست محمد امین و رایان و کیان عزیزم

رایان همیشه تو کریر راحت و سریع خوابش میبره

هههه لازمه که بگم رایان تو کریر کیان موند و 2 ساعت خوابید


وقتی رضا میاد خونه کلی با میکی داد میزنه و ذوق میکنه

غذا خوردنش هم خیلی خوب شده و 3 4 وعده غذا میخوره .......صبحها فرنی یا حریره ظهر سوپ یا برنج و آب خورشت غروب بیسکوئیت با شیر یا سرلاک و شب هم سوپ یا فرنی ....دسر هم میخوره پسرمون ماست با خرما

آب میوه هم دوست داره و بین روز میخوره ............ آب هم خیلی دوست داره هر وقت بهش بدم میخوره .

پسرکه ما بازی با شکلات رو خیلی دوست داره , یه روز که داشت بازی میکرد دیدم صدایی ازش در نمیاد اومدم دیدم فقط بازی با شکلات رو دوست نداره به خوردنشون هم علاقه داره


یکی از شکلاتها رو باز کرده بود داشت میخورد خدا رحم کرد که توی دهن اب میشه وگرنه ..... وای نمی خوام بگم

راستی رایان بلند بلند ملچ مولوچ میکنه فکر کنم بهش سق زدن هم میگن خیلی صدای بلندی تولید میکنه بعضی وقتها با هم مسابقه میزاریم و کلی میخندیم

اینجا یه کوچولو معلومه ....قربونش بشم من



رضا دوست داشت و البته تمرین میکرد که رایان اول بگه الله , ولی رایان اولین کلمه ای که میگه بااااااااااااااباااااااا است البته نمیفهمه دقیقا معنیش باباست و پشت هم میگه بابا بابا

 صداش که میزنیم میگه ها و وقتی ما رو میبینه میگه he

وقتی ذوق میکنه یا صدای پیام بازرگانی میشنوه تند تند دست میزنه

الان کاملا شعرهای که براش میخونیم رو میشناسه و عکس العمل نشون میده . حتی موزیک انتهای فیلمهایی که میبینم هم تشخیص میده

 صدای موزیک شاد رو که میشنوه دستاشو میرقصونه  و دست میزنه

با گفتن واگ واگ و بیده بیده هم قش قش میخنده

مامان بزرگ یعنی مامان من تولد امام رضا مشهد بود و برای من و رضا و رایان انگشتر خریده بود

اینم انگشتر آقا رایان ما



راستی رایان دمر میشه و غلت میخوره و سینه خیز میره به اصطلاح تو مرحله ی خزیدنه هههه


این آخرا رایان دیگه با اسباب بازیهاش زیاد بازی نمیکرد و تا مینشوندمش بازی کنه غر غر میکرد یه روز همه رو از جلوش برداشتم و توپ هاش و بولینگهاش که رنگی رنگیه و یه سری ظرف غذا  و قاشق خودش و میوه های گرد رو براش گذاشتم اگه بدونین از اون روز دوباره کلی سرگرم شده بازی میکنه این بوووووووووووووووود یک تجربه



تازگیها وقتی میخواد غر بزنه مثه نوزادیش میگه اونقهههههههههه

دیگه اینکه توی این ماه من و رضا سرما خوردیم بدددددددددددد و دور از جونمون داشتیم تلف میشدیم که مامانم و خواهرم اومدن و به دادمون رسیدن خدا حفظشون کنه واقعا

اینم آقا میکی ما که داره از رایان مراقبت میکنه و عاشق رایان شده ....... شبها کنار تخت رایان میخوابه و با صدای گریه اش دم تکون میده که گریه نکنه ....خیلی دوسش داریم الهی که حالا حالا ها پیش ما باشه



اینم حسن ختام وبلاگ




نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 22:16 توسط مامان و بابای رایان|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت